جدول جو
جدول جو

معنی دم لاچ - جستجوی لغت در جدول جو

دم لاچ
دم زدن ماهی در آب باله ی دم ماهی، گوسفند فربه و دمبه دار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم لابه
تصویر دم لابه
دم جنباندن سگ برای اظهار چاپلوسی و تملق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم دار
تصویر دم دار
دنباله دار، هر جانوری که دم داشته باشد، دارای دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند، دوال ستبر که با آن طبل بزنند، در موسیقی نفیر، بوق
فرهنگ فارسی عمید
چاه یا نقب یا تونل که هوای آن سنگین باشد و انسان در آن دچار خفگی شود
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
فربه سرون به زبان مردم خراسان. (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ دَ / دِ)
فریب دهنده و گول زننده. (ناظم الاطباء). فریبنده و دغاباز. (آنندراج) ، متملق و چاپلوس. (ناظم الاطباء). چاپلوس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 566 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
همواری کار و درستی صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ)
راست و درست کردن چیزی را و نیکو ساختن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خرما که نیم زیرین آن پخته و نیم دیگرش نارس باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ / بِ)
لابه کردن سگ به دم برای نان و جز آن. (از یادداشت مؤلف). دم جنبانیدن سگ و عجز و الحاح او برای نان و غیره، و معنی ترکیبی آن لابه که به دم کند. (آنندراج) (انجمن آرا). غلطیدن و دم گردانیدن سگ را گویند. (دهار) (از برهان) ، به معنی تملق و چاپلوسی و عجز و فروتنی، مجاز است و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کنایه از چاپلوسی و تملق و عجز. (غیاث) :
ز دم لابۀ سگ چه شادی فزود
که از عفعفش موجب غم شود.
میر غیاث الدین محمد.
- دم لابه کردن، چاپلوسی و عجزنمودن:
بس هزبری که بدین دل که توداری امروز
پیش تو فردا دم لابه کند چون روباه.
فرخی.
به ابن صبح که سرپنجه ها کند چو نجوم
به ابن عرس که دم لابه ها کند چو کلاب.
خاقانی.
نکنم دم لابه بر در کس
پیش تو کنم اگر کنم بس.
خاقانی.
- دم لابه کنان، تملق کنان. چاپلوسی کننده. در حال اظهار عجزو چاپلوسی:
چون منعم خود شناختندش
دم لابه کنان نواختندش.
نظامی.
- ، سگ (ناظم الاطباء) ، بمناسبت دم جنباندن
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ نُ)
مصدر به معنی دمل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: نام چشمه و مزرعه ای است متعلق به خزل و جزء خالصه که در شمال آران و در هفت فرسنگی مغرب شهر نهاوند واقع است. در آب این چشمه ماهی وجود دارد و آب چشمه داخل آب ماران شده در دوآب خزل وارد رود خانه گاماسب میشود. صحرای آران علف زار و مرتع خوبی دارد، و در آنجا شلتوک عمل می آید. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دمل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دم لابه
تصویر دم لابه
دم جنبانیدن سگ نزدیک صاحب خود برای تملق، تملق چابلوس، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
دنب گاو ذنب ثور، دول و تسمه ای که آنرا بشکل دم گاو تابند و همچون تازیانه بکار برند تازیانه بزرگ، دوال ستبر که با آن طبل نوازند، نفیر گاو دم، بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
((دُ مِ))
گاودم، دوال و تسمه ای که آن را به شکل دم گاو تابند و مانند تازیانه به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم لابه
تصویر دم لابه
((دُ بِ))
تملق، چاپلوسی. دمن (د م) دامن
فرهنگ فارسی معین
تکان دادن باسن به هنگام راه رفتن، قر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوی راه، کنار راه، در پشتی، نزدیک، حوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی
دهن دره
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچاندن دم گوساله و گاو جوان به قصد تنبیه
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت وسیع
فرهنگ گویش مازندرانی